داستان مذهبی شیطان و فرعون
 
مذهبی و سیاسی
 
 

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد روزی مردی نزد او امد ودر حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت:اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.

فرعون یکروز از او فرصت گرفت.شب هنگام در این اندیشه بود ک چه چاره ای بایندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناکهان کسی درب خوابگاهش را به صدا دراورد.

فرعون پرسید کیستی؟ناگهان دید که شیطان وارد شد.

شیطان گفت:خاک برسر خدایی که نمیداند پشت در کیست.سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد!

بعد خطاب به فرعون گفت:من با این همه توتانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو بااین همه حقارت ادعای خدایی میکنی؟

سپس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت:چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟

شیطان پاسخ داد::::زیرا میدانستم از نسل او همانند تو بوجود می آید



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : شنبه 2 شهريور 1392برچسب:, :: 12:44 :: توسط : zahra.m

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش امدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 6
بازدید کل : 3146
تعداد مطالب : 8
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1